بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

درباره ی باران

سال نو مبارک

امروز 22 اردیبهشت ماه و من بعد از 8 ماه غیبت اومدم تا عید به همه تبریک بگم . غیبت من به خاطر مشغله کاری بود که الان که مدرسه ها تقریبا تموم شده دارم یه نفس راحت می کشم و به نظر میاد انقدر وقت دارم که یه ساعتی رو هم پای کامپیوتر و وبلاگ دختر گلم بشینم . اگه از خودت بخوای بشنوی باید بگم که هر چقدر که بزرگتر میشی وابستگیت به من بیشتر میشه همش  به خودم وعده می دم که بزرگتر که بشی بهتر می شه ولی فعلا که اینطور نبوده تا ببینیم  امسال من تو رو همش تو خواب بردم مهد کودک اگه بیدار می شدی یا باید می موندم خونه تا بخوابی بعد  ببرمت که البته دیر می رسیدم سر کلاس یا با جیغ و داد و گریه جنابعالی و دل خون خودم بردمت مهد  ک...
22 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک

خیلی دیر شده ولی هنوز فروردین تموم نشده و یه جمله ی معروف هست که میگه ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست پس سال نو رو به همه تبریک می گم مخصوصا خونواده ی خوب خودم امیدوارم سال خوب و پر برکتی برای همه باشه                                 بهار هر سال عید بهت عیدی می ده یادت باشه قدرشو بدون امسال عید رو می تونم سال پارک نام گذاری کنیم چون غیر از دو روز که رفتیم باغ ملک و ملا ثانی و دو سه روزی که رفتیم مهمونی بقیه ی عید رو رفتیم پارک به شما دو تا خیلی خوش گذشت . تخت سلیمان ...
22 فروردين 1391

جشن تولد بهار

سلام باران خانم حالت چطوره خوبی؟ خیلی وقته نیومدم سراغ وبلاگت دو سه باری اومدم ولی تا می خواستم مطلبی بنویسم کاری پیش می اومد و ........... خیلی این روزا سرم شلوغ بود از یک طرف دوره های ضمن خدمت پشت سر هم از یک طرف تولد بهار از طرف دیگه خریدای عید و خونه تکونی ..... حالا بعد از گذشت دو و ماه و نیم اومدم . این روزا مشغول خرید و خونه تکونی ام خریدای دخترای گلمم تموم شده فقط بهار لباسش پیش خیاطه که ایشالله زود آماده ش کنه . خوب مسلما تو این روزا که نیومدم سراغ وبت خیلی بزرگ شدی دیگه ماشالله واسه خودت خانمی شدی تلفن جواب می دی اونم خیلی خوشکل اگه آشنا باشه صداشو پشت تلفن تشخیص می دی . حس مالکیت رو همه چیز و همه کس پیدا کردی مثلا ...
21 اسفند 1390

عكس عكس عكس

دو سه هفته ست با هم ميريم باشكاه من و تو بهار فقط جاي بابا خالي كه جمعمون جمع بشه روز اول دوم كذاشتمت خونه مامان جون اينا ولي از بس كه وابسته ي مامان شدي دلت خون مي شد  منم دلم نيومد و بردمت با خودم كه خدا رو شكر جون خلوته مشكلي بيش نيومد. خودت به بادكنك مي كي باخنك وقتي بهت مي كيم درستشو خوشكل مي كي ولي دفعه ي بعد دوباره مي كي باخنك با تشديد روي خ ...
1 دی 1390

شب يلدا

ديشب شب يلدا بود و ما اماده شده بوديم براي جشن كرفتن و هله ووله خوردن  نشستيم منتظر بابا انقدر نشستيم كه بهار جان خوابش برد خيلي هم مقاومت كرد كه نخوابه ولي نشسته خوابش برد خلاصه ما هم يكم نشستيم تا بالاخره بابا اومد ديكه وقتي بهار خواب بود ما هم دست و دلمون به خوردن هيجي نمي رفت حالا قرارمون اينه كه امشب شب نشيني داشته باشيم اكه بازم بهار خانم خوابش نبره عكساي باران در شب يلدا   بقيه ي عكسها در ادامه ي مطلب     ...
1 دی 1390

كنترل قد و وزن دو سالكى

شنبه ى كذشته رفتيم بهداشت و قد وزنتو اندازه كرفتند خدا رو شكر براى اولين بار راضى بودند و كفتند كه همه جى نرماله قد : 80 س وزن : 10 ك عاشق بياده روى هستى و تا بهداشت بياده رفتيم و بركشتيم هميشه وقتى با ازانس ميايم خونه كريه مي كني و مي كي راه بييم .   بقيه ى عكسها در ادامه ى مطلب     تازه ديكه از 90/9/6  ىيكه از مامان مه مه نمي خورى ىيكه بزرك شدي شبا برات داستان مي خونم تا بخوابي بيشتر شعراي كتاب كلاس اول اجى بهارو حفظ كردى مثل شعر زرد الو و خداي مهربان كتاب حسني و شهر باز ى و حسنى شده بي دندون رو هم حفظ كردي ولي غير از خودم و اجى بهار هيجكس نمي فهمه جي مي كي . ...
23 آذر 1390

تولدت مبارک

  دیروز تولدت بود و دو سالت تموم شد و قدم گذاشتی توی سه سالگی       تولدت مبارک دیشب یه جشن مختصری برات گرفتیم و شمعاتو فوت کردی که البته به قول خودت شوت کردی .                            تازه امروز که دارم اینا رو برات می نویسم سه تا دندون جدیدت نیش زده  که با دندونای قبلیت می شه پانزده تا مبارکت باشه البته برای هر کدومشون کلی زجر کشیدی و بد حال شدی یکی دیگه هم به زودی بهشون اضافه میشه بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب   &nbs...
17 آذر 1390

باران در تولد پریا

دیروز می خواستیم بریم تولد پریا . خاله ژیلا گفته بود از ظهر بیاید ولی من راحتتر بودم بیام خونه ناهار بخوریم که بابایی هم تنها نباشه بعدش زود بریم ولی بعد از ناهار تو خوابت می اومد و به خاله ژیلا زنگ زدم گفتم اگه باران نخوابه بد اخلاق می شه اونموقع بهمون خوش نمی گذره خاله ژیلا هم گفت بزار بخوابه اذیت نشه تو هم خوابیدی ......... ولی اونجا خوش اخلاق نبودی تا میزاشتمت زمین گریه می کردی می گفتی بغل کن منم از اول تولد تا آخر تولد بغلت کردم ولی آخرای تولد که می خواستیم بیایم خونه خاله ژیلا بادکنکا رو آورد پایین و یکی یکی بهتون داد دیگه مشغول بازی شدی البته پریا هم کادو هاشو باز کرده بود و تو عروسکاشو بغل می کردی ولی چه فایده دیگه می خ...
26 آبان 1390

باران و مهد کودک

این روزا بازم وقتی می زارمت مهد پیش خاله مژگان گریه می کنی روزی هم که گریه نمی کنی یه بغضی می کنی که اگه های و هوی گریه کنی خیلی از اون بغض بهتره آخه چرا خاله مژگان که خیلی مهربونه خیلی هم دوست داره وقتی میای خونه بهت می گم خاله مژگان چکار کرد می گی اذیت کرد بهت می گم مگه بهت شیر نداد بخوری می گی شیر داد میگم مگه بهت موز نداد بخوری می گی خوردم و............ ولی بعدش عصبانی می شی میگی نگو دوست نداری از خوبیاش بشنوی دوست داری همه باورشون بشه که اونجا رو دوست نداری با تمام خوبی های خاله مژگان اونجا بهت خوش نمی گذره قربونت برم  می خوای خونه باشی پیش مامان و بابا و آجی عزیزم خوب منم می دونم هیچ جایی مثل خونه نیست اونم برای تو که ...
26 آبان 1390