وعده های مادرانه
امروز وقتی دنبال بابا گریه کردی برای اینکه این مرواریدای خوشکل از اون چشمای نازت بیشتر از اینا نریزه بهت قول آب بازی دادم رفتید و با بهار آب بازی کردید ولی آب بازیت زیاد طول نکشید هی می گفتی بیرون می اوردمت بیرون می گفتی آب بازی . فکر کنم ده باری این کارو تکرار کردی در عرض نیم ساعت دیگه خسته شدم تو گرما سر درد هم گرفتم مدام هم که از توی آب به من بیچاره آب می پاشیدی منم از تو آب اوردمت بیرون البته قبلش بهت قول بستنی دادم که بدون گریه اومدی بیرون . بعد از حموم موهاتو سشوار کشیدم بعدشم بهت بستنی دادم وقتی بستنیت تموم شد گفتی هنو دوباره ظرفتو پر کردم خوردیش و گفتی هنو . دخمل گلم بستنی زیادش ضرر داره دیگه باید چیکار می کردم که گریه نکنی بهت گفتم بیا برات لاک بزنم خیلی لاک دوست داری بدو بدو اومدی تو اتاق تا برات لاک بزنم چقدر اون دست و پای کو چولوت خوشکل شده بود .
الان هم که بهار داره بستنی می خوره همش داری می گی آجی آجی ( یعنی منم می خوام)
تازه هر موقع می خوام مامیتو عوض کنم بهت قول آب نبات میدم تا آروم بخوابی تا من عوضت کنم
هر موقع هم بهت قول می دم به قولم عمل می کنم .
پنجشنبه شب هم بابا به دختراش قول داد که ببرشون بیرون که بردشون اول رفتیم کیانپارس بابا گفت یه بستنی فروشه که تازه باز شده خیلی هم شلوغه به اسم بستنی نعمت که اول رفتیم اونجا یه بستنی خوردیم جای همتون خالی خیلی خوشمزه بود بعد هم رفتیم پارک شهر بازی برای اولین بار تنهایی سوار ماشین شدی یکمم گریه کردی با آجی سوار قو شدی بازم آخرش گریه کردی ولی فکر کنم بت خوش گذشت.اینم عکسای پنجشنبه قبل از بیرون رفتن.