پیشرفتهای روزانه ی باران 1
سلام خانم خوشکله
که الان خوابی یکمم مریضی ایشالله که زود خوب بشی
چیکار کنیم دیگه زمستون سرده و سرما می خوری ، همش باید گرم بگیرمت تابستون از
دست گرما و کولر سرما می خوری ولی الان که گلوت حسابی خلط داره و آبریزش بینی
هم داری خدا کنه که بدتر نشه والا باید بریم دکتر .
یه چیز دیگه می خواستم بگم و یه چیز دیگه نوشتم
مخوام عزیز دلم از حرف زدنت بگم درسته یکم زبونت سنگینه و دیر حرف زدن رو یاد گرفتی
(البته من با بهار مقایسه ت می کنم هر بچه ای یه طوره کاری به بچه های دیگه ندارم)ولی
خیلی شیرین حرف می زنی
الان که تو بغلم بودی اشاره می کردی به گلدون گل و می گفتی دُل چون من خیلی خوشم
اومد تو هم هی تکرار می کردی.
قبلش که می خواستم فیلم ببینم و حالت خوب نبود می گفتی: پاشـــــــــو ،علـــــی، بدل (
یعنی پاشو ،علی هم که همیشه موقع بلند شدن می گی منظورت همون یا علیه، بغلم کن )
در فریزرو که باز می کنم می گی بسی (بستنی) اگه بود که باید بت بدم اگه نبود باید زنگ
بزنی به بابایی که بخره.
یادم نره که ماشالله رو هم خیلی قشنگ تلفظ می کنی .(مــــــــــــــــــــــاشـــــــــــــــــــالله)
امشب خونه خاله ژیلا دعوت بودیم مداحی داشت به خاطر تولد امام حسن مجتبی ولی
نرفتیم هر چی فکر کردم دیدم با تو و بهار برم باید بچه داری کنم مخصوصا که یکم مریض
هم بودید هر دوتون ترجیح دادم که بشینم تو خونه ولی فردا بش زنگ می زنم و معذرت
خواهی می کنم.
راستی امشب بابا شب کاره و من الان تنهام ولی اگه فردا نره سر کار می ریم
مدرسه ی بهار و حواله ی مانتوشو می گیریم خریدامونم می کنیم آخه جمعه مهمون
داریم.