آب بازی
الآن ساعت 12:15 نیمه شبه و تو الآن خوابی . پس این مطالبی که برات مینویسم مال
دیروز میشه.
باید منو ببخشی بازم اول صبح بیدارت کردم اول اول صبح که نه دلم نیومد ساعت 8:30
تو و آجی بهارو بیدار کردم.
آماده ت کردم بهار هم آماده شد تا بریم مدرسه برگه هامو تحویل بدم جناب عالی رو
نبردم با خودم مدرسه گذاشتمت پیش خاله مژگان (مربی مهدت)کارم زیاد طول نکشید
و نیم ساعت بعدش اومدم دنبالت.
رسیدیم خونه با اصرار بهار رفتید تو حیاط آب بازی تو هم که عاشق آب بازی.
بعد آب بازی حمومت کردم . غر غرت شروع شد که مه مه ,مه مه
منم شیشه شیرتو بهت دادم که بخوری.
عصری رفتیم خونه مامان جون چون خاله شیرین اینا می خواستن بیان.
اونجا با درسا بازی کردی با یکم قلدری تو دیگه کی هستی درسا خودش
قلدره از تو هم بزرگتره بعد تو واسه اون شاخ و شونه می کشی عجب.
وقتی اومدیم خونه انقد خسته بودی که فقط به خواب فکر می کردی.
شب بخیر عزیزم