بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

درباره ی باران

واکسن 18 ماهگی

1390/3/25 13:46
نویسنده : مامان باران
546 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز صبح زود از خواب بیدار شدی یعنی بیدارت کردم آماده ت کردم تا با بهار بریم بهداشت

برای واکسن زدن خانمه قبلا بهم گفته بود قبل از اومدن استامینوفن بخوره منم قاشقو

دادم دست بهار که بهت بده آخه بعضی وقتا از دست من نمی خوری ولی از دست بابا و

بهار می خوری...... چرا؟ نمی دونم.

تو راه یکم پیاده اومدی و یکم تو بغلم.

وقتی رسیدیم دیدیم چقد شلوغه و مستقیم رفتیم تو اتاق واکسن ولی بهمون گفتن که

باید پرونده ش تو نوبت باشه رفتیم پرونده رو بزاریم تو نوبت که دیدیم چقد پرونده جلوی ما

هست

چاره ای نبود باید می موندیم تا نوبتمون بشه

یک ساعت موندیمو هیچی نگفتیم ولی بعد دیدیم اونایی که تازه از راه رسیدن رفتن داخل و

واکسن زدن برا بچه هاشونو رفتن خونه مامانت که اهل حرف زدن و گله و شکایت نیست

ولی اینجا دیگه فقط نباید که فکر خودم باشم آخه تو خسته شده بودی بهار طفلک خسته

شده بود رفتم داخل و گفتم خانم ما فقط واکسن داشتیم قد و وزن دخترمو دو روز پیش

انجام دادید درست نیست که این همه بمونیم تو نوبت تازه کلی بعد از ما رد کردید . خانمه

گفت باشه پرونده تو می زارم جدا 

بازم نوبتمون نشد

حالا که متوجه شدم اون خانمی که MMR می زنه منتظره تا سه چار تا 18 ماهه جمع بشه

بعد از سر جاش بلند شه خیلی ناراحت شدم آخه انصاف نیست یک ساعت و ربع معطل

بشیم بخاطر اینکه خانم فقط یه بار از سر جاش بلند بشه رفتم پیشش شکایت کردم هنوز

جمله م تموم نشده بود از سر جاش بلند شد و با کارت تو و یه پسری به اسم ابو الفضل

اومد تو اتاق واکسن

حالا بعد این همه معطلی قلبم تاپ و تاپ می زد که تو بعد واکسن چکار می کنی می تونی

دردشو تحمل کنی یا نه آجی بهار که اصلا رفت اونور و حتی حاضر نشد تو گرفتن پات با

مامانش همکاری کنه

با یه دست دستات و با دست دیگه پاهاتو گرفتم که یدفه اوخ .......

هنوز گریه ت شروع نشده بود که وای دومی .....

در حال گریه بودی دهنتو حسابی باز کرده بودی که دو تا قطره هم وارد دهنت شد

چه بلاهایی که سرت نیومد

ولی بر عکس انتظار من زیاد گریه نکردی گریه ت در اون حد کاملـــــــــــــــــا برای من عادی

بود شیشه شیرتو دادم دستت و آروم شدی

پس نتیجه می گیریم واکسناشو خوب زد می ارزید این همه معطلی می ارزید ما هم این گل رو تقدیمش می کنیم.

 تمام راهو تا خونه پیاده اومدی با بهار می دویدی

اومدیم خونه بهار رفت بستنی برامون خرید خوردیمو خوابیدیم

از خواب که بیدار شدی آه و ناله هات شروع شد انگار واکست تازه اثر کرده بود تبت هم

شروع شد که با خوردن استا مینوفن قطع می شد.

این حالتات و تبت ادامه داشت تا امروز صبح که دیگه اثری از تب و بی حالی نبود الان هم

که داری تو اتاقتون با بهار بازی می کنی.

 

 راستی دیروز بیست و چهارم بود و دقیقا یک ماه از باز کردن وبلاگت  می گذره یک ماهگی

وبلاگت مبارک.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

faeqeh
25 خرداد 90 17:18
وایییییییییییییییی تصور میکنم خیلی سخته چه روزائی پیش رو داریم بارانمو واکسن بزنیم ممنون که بهمون سر زدی ،درباره چیزی که نوشتی تازه جز ما همه دخترمو یکماهه که به اسم صدا میکنن
مامان فرشته
26 خرداد 90 4:24
سلام عزیزم یک ماهگی وبت مبارک باران نازنینم آفرین به تو دختر ناز و خوشگل که اینهمه خانم بودی بوسسسسسسسسسسس
sara
26 خرداد 90 15:18
salam azizam rooze pedar be baba baran joon tabrik migam omidvaramke hamishe dar kenare hamkhoshbakht bashin be webe ma ham biya azizaaaaam montazeretam ba bye