بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه سن داره

درباره ی باران

راه اندازی استخر

امروز استخر بهارو راه اندازی کردم تا این دو ماه تابستون که هوا هم خیلی گرمه بریدو حسابی آب بازی کنید عاشق آب بازی هستی برای ما زیاد عجیب نیست چون بهار هم همینطور بود و هست. خلاصه استخرو پر آب کردم و با بهار رفتید و بازی کردید ولی چون فضولی می کردی و همش راه می رفتی و می افتادی ترسیدم و از آب اوردمت بیرون خیلی گریه کردی . شیر خوردی و خوابیدی. عمه مهناز و عمو رضا امروز رفتند ولی بچه ها رو با خودشون نبردند حالا دیگه باید رسیده باشند.   ...
27 تير 1390

مسافرت

یکشنبه خیلی کار داشتم و نتونستم زیاد توضیح بدم تو هم که دختر خوبی بودی زیاد اذیت نکردی تمام وسایلمونو جمع کردیم و چون بابا خسته بود و کارامون تا 3 نصفه شب ادامه داشت چیدن وسایل تو ماشین موکول شد به فردا صبح . دوشنبه صبح ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدیم و بعد از خوندن نماز وسایل رو تو ماشین جاسازی کردیم و رفتیم خونه مامان جون اینا و با بابا جون و مامان جون رفتیم به سمت نهاوند . تو راه خیلی خوش گذشت یکم بغل من بودی یکم بغل مامان جون یکم هم می رفتی جلو بغل بابا جون . تو مسافرت یاد گرفته بودی به مامان جون می گفتی مامان جی و به بابا جون می گفتی بابا جی . ما رو بگو که چقد ذوق می کردیم . ساعت 8:30 تو اندیمشک برای صرف صبحانه یک ساعتی توقف کردیم...
12 تير 1390