زیارت قبولی
پنجشنبه رفتیم خونه ی دوست بابا . قبلا که تو شکمم بودی با خونواده ی اونها که یه خونواده ی سه نفری
بودن رفته بودیم مشهد از طرف کار بابا چون قبلا با هم همکار بودن ولی الان همکار نیستن فقط دوستن.
سه نفری رفته بودن مکه ما هم رفتیم زیارت قبولی شون .
یه دختر خوب و مهربون دارن به اسم یاس که همسن آجی بهاره.
اول نشسته بودی سر پام و غریبی می کردی ولی بعد رفتی تو اتاق و هر چی عروسک داشت آوردی
بیرون.
خیلی بت خوش گذشت ولی خونشونو ریختی بهم.
دیشب هم خونه بابا جون اینا حسابی با بهار و نازنین بازی کردی .
کار جدید :
پشت تلفن یکم با بابا حرف می زنی قبلا فقط گوش می دادی
هر وقت چیزی بهت می دیم می گی دشت (یعنی دستت درد نکنه ) خیلی خلاصه و مفید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی