درد دل مامان
سلام باران عزیزم
مامان ، یه کتابیو دارم می خونم که خیلی رو روحیه م تاثیر گذاشته، آخه مامانت خیلی احساساتیه
مخصوصا که مطالب کتاب حقیقته یه زندگی نامه س.
یه آدمایی که خیلی ادعای راستی و درستی شون می شه یه کارهایی می کنن خیلی غیر انسانی
یه آدمایی رو متهم به مرگ می کنن که شاید واقعا حقشون نباشه.
یه دادگاه هایی ترتیب می دن که متهم هیچ گونه حق دفاعی از خودش نداشته باشه.
این روزا رسیدم به آخر کتاب و متهم که نقش اول این کتابه اعدام شد.
اگه دختر گلمو ناراحت کردم ببخشید ولی دوست داشتم برات بگم .
از کارای خودت بگم که دیشب کلی برای مامان جون و بابا جون رقصیدی بابا جون دستاتو می گرفت و تو
می رقصیدی
بعدشم که مامان جون اینا می خواستن برن خونه می خواستی بری باشون و وقتی ما بغلت می کردیم
گریه می کردی آخرشم مامان جون بغلت کرد سوار ماشین شدی و یه دور زدی و با گریه اومدی بغل بابا
خیلی عاشق بیرون رفتنی ولی ما که یه ساعت قبل از اینکه مامان جون اینا بیان رفتیم بیرون یادت رفت.