دزفول
سلام باران گلی
بالاخره دیروز بعد از کلی تصمیم گیری های جور واجور رفتیم دزفول
تصمیم گیری های ما سر رفتن یا نرفتن بود
بابایی که از خداشه یه نفر تو خانواده بگه نریم چون همش از خونه بیرونه و تنها آرزوش اینه که یه روز از صبح تا شب تو خونه لم بده و استراحت کنه
منم که حالم خوب نبود و وقتی حالم خوب نیست اصلا حوصله ی گردشای دسته جمعی رو ندارم .
قرار بود با تمام عمه ها و عمو های بابا با پسرا و دختراشون با عروسا و داماداشون و با تمام نوه هاشون بریم که شاید روی هم شصت هفتاد نفری بودیم .
ولی بهار و بگی از خداش بود ما بریم دزفول و ساحل رود دز که به اصطلاح خودمون علی کله .
خوب به خاطر بهارم که شده نمی شد نریم و رفتیم.
صبح ساعت هفت و نیم پاشدم و شروع کردم بستن وسایل چون ناهار مهمون عمو اینا بودیم زیاد کاری نداشتم فقط چند تا لباس و آب و چایی .
ساعت 9 از خونه بیرون زدیم قراریم ساعت 9:15 پیش نمایشگاه کیانپارس بود و ما اولین ماشینی بودیم که سر قرار رسیدیم وقتی بابا جون اینا رسیدن سریع بهار و اوردیم پیش خودمون آخه بهار شب خونه مامان جون اینا خوابیده بود .
بقیه هم چند دقیقه بعد رسیدن و زیاد معطل نشدیم.
ساعت یازده یازده و نیم بود که رسیدیم دزفول هوا فوق العاده گرم بود ولی خوب با کولر ماشین اذیت نشدیم
تا رسیدیم پیش آب سلام کرده ونکرده رفتیم تو آب اول تو بغلم بودی یکم من یکم بابا یکم باباجون بغلت می کردیم خلاصه از این دست به اون دست می شدی و کلی ذوق می کردی .
ولی بعدش ترسیدیم دست و پات درد بگیره از آب یخ اونجا دادمت بغل مامان جون که بیرون آب بود
خیلی دختر خوبی بودی بدون هیچ غر و گریه ای گذاشتی مامان سیر دلش تو آب بازی کنه
بعد از ناهار و چایی دوباره رفتیم تو آب تا 7 بعد از ظهر و بعد سریع اومدیم لباسامونو عوض کردیمو اومدیم اهواز ساعت 9:30 خونه بودیم.
دستت درد نکنه دختر گلم که هیچ هیچ مامانتو اذیت نکردی.