دیگه بزرگ شدی
الان که دارم این مطالب رو می نویسم بهار رفته خونه مامان جون اینا که با دختر عمه هاش بازی کنه و ما جای خالیشو واقعا احساس می کنیم .
و تو دختر گلم بر عکس انتظار من که فکر می کردم خونه رو بزاری رو سرت و حسابی گریه کنی ایستادی دم در و بای بای کردی
وقتی بهت می گم بهار کجاست می گی دده .
دیروز رفتیم خونه مریم جون ( دختر داییم ) بازم طبق معمول غریبی می کردی و تا باهات حرف می زد زمینو نگاه می کردی پیش بند برات بستم میوه بخوری پیشبندو در آوردی جمعش کردی تو دستت رفتی زیر میز و شروع کردی گردگیری میز .
بهار هم تنها بود هم صحبتی نداشت چون نجمه نیومده بود و خاله معصومه تنها اومده بود.
به من که خوش گذشت ساعت نه هم بلند شدیم اومدیم خونه چون کلید نداشتیم کلیدای بابا رو اورده بودیم زود برگشتیم خونه که بابا پشت در نمونه .
وقتی رسیدیم خونه بهار رفت برات یه کرانچی تند و آتشین خرید یکی خوردی دهنت سوخت پاکتو انداختی اونور ولی بعد به دهنت مزه کرد و تا آخرش با کمک بهار خوردی.
از خودت بگم که دیگه ماشالله واسه خودت خانمی شدی
هر چی بهت می گیم متوجه می شی و مهمتر اینکه هر چی می خوای بگی هر طوری که شده مطلبو می رسونی
مثلا وقتی می گی شلوار پا دده یعنی شلوارمو پام کن و منو ببر دده.
یا وقتی میگی بابا اکبر یعنی بابا داره نماز می خونه
بهار هر روز برنامه کودک صبح شبکه دو رو نگاه می کنه امروز نشسته بودی جلوی تلویزیون و سرتو تکون نمی دادی . محو تماشای تلویزیون شده بودی.