بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

درباره ی باران

یه اتفاق غیر منتظره

1390/4/20 17:39
نویسنده : مامان باران
688 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز به خاطر من و شما بابا تصمیم گرفت توی گرما ما رو ببره بازار البته قبلش خیلی از هوای گرمو اینکه اذیت می شیدو ... گفت و گفت ولی ما تصمیممونو گرفته بودیم آخه دو تا شلوار خوشگل برات خریده بودم که هنوز بلوز مناسبی که  باهاشون بپوشی گیرم نیومده بود خلاصه بابا مارو برد بازار و تصمیم گرفتیم که بازار خیابون امام بریم.

رفتیم بازار و با دردسر اون لباسایی که می خواستم برات خریدم البته بازم آنچنان باب دلم نبود ولی می خواستم دیگه پرونده بسته بشه بابا هم خیلی خسته بود اگه من بهانه ی الکی می آوردم ناراحت می شد .

بعدشم رفتیم یکم میوه و خوراکی خریدیمو و اومدیم طرف ماشین .

بابا تا رفت تو ماشین گفت دزد اومده ولی من چون شیشه نشکسته بود و علائمی مشخص نبود گفتم نه اشتباه می کنی دزد کجا بود

ولی حق با بابا بود یه دزد حرفه ای بود با کلید درو باز کرده بود دزد گیرو قطع کرده بود ولی قفل پدالی ماشینو نتونسته بود باز کنه برای همین داشبورد و باز کرده بود و کلی زیرو روش کرده بود و تنها چیزی که فکر می کرد به دردش می خوره کارت سوخت بود که برده بودش ولی کارت سوخت ما چیزی توش نبود.

به فکرش نرسیده بود که عینک آفتابی بابا بیشتر ارزش بردن داره خدا رو شکر که دزدامون عقلشون کار نمی کنه البته خیلی جرات داشته تو اون خیابون شلوغ فکر دزدیدن ماشین به سرش زده.

بازم خدا رو شکر که به خیر گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سارا
21 تیر 90 12:28
سلااام عزیزم خوبی؟چه خبرا؟مبارک باشه بلوزای باران جون آخی ناراحت شدم که دزد ماشینتونو زده اما خداروشکر که کم عقل بوده عزیزم من وبلاگمو تغییر دادم خوشحال می شم بهم سر بزنی
مامان آتین
21 تیر 90 16:17
سلام عزیزم ممنونم از حضورت ماجرای دزدی خیلی بامزه بود اما خدارو شکر که چیز مهمی ندزدیدن
faeqeh
22 تیر 90 2:39
چه حس بدیه که ادم ببینه دزد به ماشینش زده به هر حال خدا رو شکر به خیر گذشت
زينب عشق مامان و بابا
23 تیر 90 10:26
سلام خوبيد هميشه شاد باشيد با خبرهاي خوش بروزم
مامان نازنین زهرا
23 تیر 90 17:11
سلام خدا رو شکر که نتونسته چیز زیادی بدزده وای من قلبم داره تند تند میزنه بازم خدا رو شکر راستی الان باید خیلییییییییییییییی اهواز گرم باشه ما عید نوروز اهواز بودیم من گرما زده شدم و پختم هنوزم گوشه بینیم از گرمای اهواز خشکه و میسوزه مواظب دخترهای گلت باش گرمشون نشه


آره خیلی گرمه و این گرما ما رو خونه نشین کرده .