بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه سن داره

درباره ی باران

كنترل قد و وزن دو سالكى

شنبه ى كذشته رفتيم بهداشت و قد وزنتو اندازه كرفتند خدا رو شكر براى اولين بار راضى بودند و كفتند كه همه جى نرماله قد : 80 س وزن : 10 ك عاشق بياده روى هستى و تا بهداشت بياده رفتيم و بركشتيم هميشه وقتى با ازانس ميايم خونه كريه مي كني و مي كي راه بييم .   بقيه ى عكسها در ادامه ى مطلب     تازه ديكه از 90/9/6  ىيكه از مامان مه مه نمي خورى ىيكه بزرك شدي شبا برات داستان مي خونم تا بخوابي بيشتر شعراي كتاب كلاس اول اجى بهارو حفظ كردى مثل شعر زرد الو و خداي مهربان كتاب حسني و شهر باز ى و حسنى شده بي دندون رو هم حفظ كردي ولي غير از خودم و اجى بهار هيجكس نمي فهمه جي مي كي . ...
23 آذر 1390

تولدت مبارک

  دیروز تولدت بود و دو سالت تموم شد و قدم گذاشتی توی سه سالگی       تولدت مبارک دیشب یه جشن مختصری برات گرفتیم و شمعاتو فوت کردی که البته به قول خودت شوت کردی .                            تازه امروز که دارم اینا رو برات می نویسم سه تا دندون جدیدت نیش زده  که با دندونای قبلیت می شه پانزده تا مبارکت باشه البته برای هر کدومشون کلی زجر کشیدی و بد حال شدی یکی دیگه هم به زودی بهشون اضافه میشه بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب   &nbs...
17 آذر 1390

باران در تولد پریا

دیروز می خواستیم بریم تولد پریا . خاله ژیلا گفته بود از ظهر بیاید ولی من راحتتر بودم بیام خونه ناهار بخوریم که بابایی هم تنها نباشه بعدش زود بریم ولی بعد از ناهار تو خوابت می اومد و به خاله ژیلا زنگ زدم گفتم اگه باران نخوابه بد اخلاق می شه اونموقع بهمون خوش نمی گذره خاله ژیلا هم گفت بزار بخوابه اذیت نشه تو هم خوابیدی ......... ولی اونجا خوش اخلاق نبودی تا میزاشتمت زمین گریه می کردی می گفتی بغل کن منم از اول تولد تا آخر تولد بغلت کردم ولی آخرای تولد که می خواستیم بیایم خونه خاله ژیلا بادکنکا رو آورد پایین و یکی یکی بهتون داد دیگه مشغول بازی شدی البته پریا هم کادو هاشو باز کرده بود و تو عروسکاشو بغل می کردی ولی چه فایده دیگه می خ...
26 آبان 1390

باران و مهد کودک

این روزا بازم وقتی می زارمت مهد پیش خاله مژگان گریه می کنی روزی هم که گریه نمی کنی یه بغضی می کنی که اگه های و هوی گریه کنی خیلی از اون بغض بهتره آخه چرا خاله مژگان که خیلی مهربونه خیلی هم دوست داره وقتی میای خونه بهت می گم خاله مژگان چکار کرد می گی اذیت کرد بهت می گم مگه بهت شیر نداد بخوری می گی شیر داد میگم مگه بهت موز نداد بخوری می گی خوردم و............ ولی بعدش عصبانی می شی میگی نگو دوست نداری از خوبیاش بشنوی دوست داری همه باورشون بشه که اونجا رو دوست نداری با تمام خوبی های خاله مژگان اونجا بهت خوش نمی گذره قربونت برم  می خوای خونه باشی پیش مامان و بابا و آجی عزیزم خوب منم می دونم هیچ جایی مثل خونه نیست اونم برای تو که ...
26 آبان 1390

تبریک عید غدیر

  گفت تو غرق گناهی     گفتمش یا رب بلی   گفت پس چرا آتش نمی گیرد جان و تنت   گفتمش چون حک نمودم روی قلبم یا علی       عید غدیر خم بر همه ی شیعیان مبارک                                                                ...
24 آبان 1390

باران و شیرین زبونی های جدید 2

سلام دخترم سلام عزیزم سلام گلم خیلی خیلی دوست دارم می دونستی ............     این روزا که داره دو سالتم یواش یواش تموم می شه خیلی شیرین زبون شدی البته فقط جلوی خودمون جلوی بقیه انگار زبونت موش خورده هیچی نمی گی ما هم انقد با آب و تاب تعریف می کنیم که دل همه آب می یفته    چند روز پیش بابا با دستش زد رو دماغت به بابا گفتی :"نتن بابا نتن بابا نتن نتن دماغ اوبه ........"   صداتم خیلی خوشکله که نمی تونم با نوشتن خوشکلی شو به همه نشون بدم ولی خودم همیشه ازت فیلم می گیرم   اون هفته پنجشنبه می خواستم برم فوق العاده تصمیم بر این بود که تو رو ببرم مهد و بهار ببرم خونه خاله ژیلا برای تو عروسک قر...
16 آبان 1390

باران و پروژه ی عکس گرفتن

باران این روزا عاشق عکس گرفتنه چه ازش عکس بگیریم چه ازمون عکس بگیره اگه دوربین دستمون باشه که ازش عکس می گیریم اگه دوربین دستمون نباشه اداشو با دستمون در می یاریم باران هم از رو نمی ره می گه یتی دیده یتی دیده ولی بعضی وقتا که لج می کنه فیلمی میشه برا خودش                                   ولی بعد از کلی تلاش بالاخره موفق شدم    عکس بعدی رو یکم روش کار کردم     وقتی از باران عکس می گیریم هنوز کارمون تموم نشده می پره جلو می گه بینم بینم   ...
29 مهر 1390

عکس مربوط به پست قبلی

باران هر روز ساعت 6:30 بلند می شه از خواب و اصلا دیگه مامانی رو اذیت نمی کنه الان هم آماده ست و منتظر آژانسیم که بریم مهد کودک باران از مهد کودک برگشته به به هم خریده می خواستم برات رنگارنگ بخرم قبول نکردی گفتی نیخوام پفک می خوام   دیشب رفتیم بازار و بهار یه بیبی بورن خرید برای تو هم چند تا خرس کوچولو خریدیم بیچاره بهار اصلا نزاشتیش بازی کنه . دیگه خواهر کوچولویی مثل جنابعالی این چیزا  رو هم داره ...
29 مهر 1390

پیشرفتهای روزانه ی باران 3

سلام به دختر گلم بالاخره یه فرصت کوچولو پیدا کردم تا برات بنویسم که چقدر پیشرفت کردی البته اینا رو می خواستم سه هفته پیش بنویسم ولی فرصت نشد می خواستم بنویسم که دیگه کامل حرف می زنی انقد خوشکل حرف می زنی که اصلا آدم خسته نمی شه دوست داریم همینطور برامون حرف بزنی و ما گوش بدیم . دیگه دارم یواش یواش از شیر می برمت ولی یکم سخته دیگه تا دو ماه دیگه دو سالت کامل می شه با مهد کودک هم کنار اومدی فقط دیروز گریه کردی چون می خواستی کنار منو بابا بمونی. هر موقع میرم دنبالت مهدکودک خاله مژگان لباساتو عوض کرده و موهاتو خوشکل بسته و یه دختر ناز و تمیز بهم تحویل می ده دستش درد نکنه هر روز که می رسیم در خونه می گی به به بخر منم هر روز برات می خریدم مثل ا...
28 مهر 1390

شروع مدرسه ها و مهد کودک باران

سلام عزیز مامان که این چند روز حسابی دلم برات کباب شد نمی دونی با چه حالی می رفتم مدرسه ولی واقعا تبریک می گم به خودم که انقدر دخترم منطقیه . بزار از اولش برات بگم . با شروع مدرسه ها از روز یکشنبه سوم مهر جدایی ما هم از هم شروع شد این تابستونی حسابی به هم عادت کرده بودیم و حالا من باید دختر گلمو بزارم پیش خاله مژگان انقدر پارسال از خاله مژگان راضی بودیم که تصمیم گرفتیم امسال هم همونجا بزاریمت خلاصه ما رسیدیم در خونه ی خاله مژگان اینا که تو یدفه تنت شروع کرد لرزیدن همه چی رو به خاطر اوردی و میدونستی که اینجا جاییه که مامان بات نمیاد خیلی غصه خوردم برات کاش انقدر باهوش نبودی خلاصه با کلی گریه رفتی بغل خاله و ما بهار رو بردیم مدرسه بع...
6 مهر 1390