دزفول
سلام باران گلی بالاخره دیروز بعد از کلی تصمیم گیری های جور واجور رفتیم دزفول تصمیم گیری های ما سر رفتن یا نرفتن بود بابایی که از خداشه یه نفر تو خانواده بگه نریم چون همش از خونه بیرونه و تنها آرزوش اینه که یه روز از صبح تا شب تو خونه لم بده و استراحت کنه منم که حالم خوب نبود و وقتی حالم خوب نیست اصلا حوصله ی گردشای دسته جمعی رو ندارم . قرار بود با تمام عمه ها و عمو های بابا با پسرا و دختراشون با عروسا و داماداشون و با تمام نوه هاشون بریم که شاید روی هم شصت هفتاد نفری بودیم . ولی بهار و بگی از خداش بود ما بریم دزفول و ساحل رود دز که به اصطلاح خودمون علی کله . خوب به خاطر بهارم که شده نمی شد نریم و رفتیم. صبح ساعت هفت و ن...
نویسنده :
مامان باران
20:22