بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

درباره ی باران

یا علی

    ناله کن ای دل به عزای علی                    گریه کن ای دیده برای علی کعبه ز کف داده چو مولود خویش گشته سیه پوش عزای علی عمر علی عمره مقبوله بود هر قدمش سعی و صفای علی دیده زمزم که پر از اشگ شد یاد کند زمزمه های علی تیغ شهادت سر او را شکافت کوفه بود ، کوه منای علی عالم امکان شده پر غلغله چون شده خاموش صدای علی نیست هم آغوش صبا بعد از این پیک ظفر بخش لوای علی منبر و محراب کشد انتظار تا که زند بوسه به پای علی ماه دگر در دل شب نشنود صوت مناجات و دعای علی آه که محروم شد امشب دگر چشم یتیمان ز ل...
30 مرداد 1390

دکتر

امروز انقد سرفه می کردی که چاره ای نداشتیم ترسیدم بدتر بشی بریدیمت دکتر . تو مطب که نشسته بودیم منتظر که نوبتمون بشه به هوس افتادم که گوشاتو سوراخ کنم آخه مامان باران (باران مامانی ) گوشای بارانشو پیش دکتر شالبافان سوراخ کرده بود و راضی بود ما هم که اونجا بودم . پیش دکتر که رفتیم دکتر بهد از معاینه گفت که گلو و سینه ش خیلی خلط داره و چند تا دارو تجویز کرد بعد نوبت رسید به گوشات یه جفت گوشواره ی صورتی انتخاب کردیم و تق و تق دو تا گوشات سوراخ شد با یه عالمه گریه حالا هم که داروهاتو خوردی و خوابیدی ایشالله زودتر خوب بشی نازنینم. عکساتو تو پست بعدی می زارم الان حوصله شو ندارم.
26 مرداد 1390

پیشرفتهای روزانه ی باران 1

سلام خانم خوشکله که الان خوابی یکمم مریضی ایشالله که زود خوب بشی چیکار کنیم دیگه زمستون سرده و سرما می خوری ، همش باید گرم بگیرمت تابستون از دست گرما و کولر سرما می خوری ولی الان که گلوت حسابی خلط داره و آبریزش بینی هم داری خدا کنه که بدتر نشه والا باید بریم دکتر .     یه چیز دیگه می خواستم بگم و یه چیز دیگه نوشتم مخوام عزیز دلم از حرف زدنت بگم درسته یکم زبونت سنگینه و دیر حرف زدن رو یاد گرفتی (البته من با بهار مقایسه ت می کنم هر بچه ای یه طوره کاری به بچه های دیگه ندارم)ولی خیلی شیرین حرف می زنی   الان که تو بغلم بودی اشاره می کردی به گلدون گل و می گفتی ...
26 مرداد 1390

وعده های مادرانه

  امروز وقتی دنبال بابا گریه کردی برای اینکه این مرواریدای خوشکل از اون چشمای نازت بیشتر از اینا نریزه بهت قول آب بازی دادم رفتید و با بهار آب بازی کردید ولی آب بازیت زیاد طول نکشید هی می گفتی بیرون می اوردمت بیرون می گفتی آب بازی . فکر کنم ده باری این کارو تکرار کردی در عرض نیم ساعت دیگه خسته شدم تو گرما سر درد هم گرفتم مدام هم که از توی آب به من بیچاره آب می پاشیدی منم از تو آب اوردمت بیرون البته قبلش بهت قول بستنی دادم که بدون گریه اومدی بیرون . بعد از حموم موهاتو سشوار کشیدم بعدشم بهت بستنی دادم وقتی بستنیت تموم شد گفتی هنو دوباره ظرفتو پر کردم خوردیش و گفتی هنو  . دخمل گلم بستنی زیادش ضرر داره دیگه باید چیکار می کردم ک...
24 مرداد 1390

گل مامان باران خانم

سلام عزیزم (دالـــــــــــــــــی) الان قبل از اینکه بخوابی داشتی تاب تاب عباسی می خوندی کاری به کسی نداشتی راه می رفتی و واسه خودت زمزمه می کردی بابا که میاد خونه می خواد یه استراحتی بکنه و بره دوباره سر کار ول کن بابا نبودی همش می گفتی بغل دده بابا هم یکم بغلت کرد ولی به یکم راضی نبودی دیشب هم که فیلمی شده بودی بابا می خواست بره از روبرو برات پمپرز بخره کلی گریه کردی و منم اسرار به بابا که ببرش ولی بابا رفت و تو رو نبرد وقتی برگشت خونه انقد گریه کردی که بابا بردت و برات پفک خرید وقتی از خیابون می خواست ردت کنه دوباره گریه کردی که می خوام خودم راه برم دیگه فکر کنم بابا فهمیده من تو خونه از دستت چی می کشم اونم با زبون روزه (شو...
20 مرداد 1390

باران و شیرین زبونی های جدید

سلام گل مامان که الان خوابیدی و انشالله که داری خوابای خوب می بینی. مامان که این روزا صبحا تا لنگه ظهر می خوابه و شبا خوابش نمی بره چکار کنیم دیگه ماه رمضانه و سعی می کنم بیشتر بخوابم که گرسنگی رو احساس نکنم ولی تو بیدار می شی گرسنه ت می شه و از تنبلی خودم برای اینکه از جام بلند نشم ترجیح می دم که بت شیر بدم. می خواستم اینو بگم که جدیدا خیلی جیغ جیغ می کنی تا چیزی رو به زور می خوای از بهار بگیری جیغ می کشی می دویی دنبالش و هی می گی بش بده منظورت اینه که بم بده ولی خوب دیگه از بس مامان به بهار طفلک می گه بش بده تو هم حرفای مامان رو تکرار می کنی. تازگیها موبایل قدیمی بابا که دیگه موبایل خودت شده و می گیری دست و مرتب باش...
18 مرداد 1390

شروع ماه رمضان

امروز روز دوم ماه رمضان و سومین روزی است که مامان داره روزه می گیره ماه رمضان رو دوست دارم روزه گرفتن رو هم دوست دارم ولی وقتی غذا نمی خوره آدم خوب بیحال می شه دیگه این بی حالی و کسلی و خواب زیاد صبح و دوست ندارم .کاریشم نمی شه کرد . بابا دوشنبه قبل از اینکه بیاد خونه رفت دنبال بچه های عمه اوردشون خونمون دیگه برات غریبه نیستن و خوب می شناسیشون و کلی خوشحال شدی از اومدنشون ولی الان جاشون خالیه دیشب مامان جون اینا اومدن دنبالشون و بردنشون خیلی به تو و بهار خوش گذشت و همچنین من کاش بیشتر می موندن واقعا دخترای نازنینین. امروز یه کتک جانانه از مامان خوردی کار خوبی کردم یا نه خوب مسلما کار بدی بود البته آروم زدم رو دستت ولی چون اسمش کت...
12 مرداد 1390