یه اتفاق غیر منتظره
دیروز به خاطر من و شما بابا تصمیم گرفت توی گرما ما رو ببره بازار البته قبلش خیلی از هوای گرمو اینکه اذیت می شیدو ... گفت و گفت ولی ما تصمیممونو گرفته بودیم آخه دو تا شلوار خوشگل برات خریده بودم که هنوز بلوز مناسبی که باهاشون بپوشی گیرم نیومده بود خلاصه بابا مارو برد بازار و تصمیم گرفتیم که بازار خیابون امام بریم. رفتیم بازار و با دردسر اون لباسایی که می خواستم برات خریدم البته بازم آنچنان باب دلم نبود ولی می خواستم دیگه پرونده بسته بشه بابا هم خیلی خسته بود اگه من بهانه ی الکی می آوردم ناراحت می شد . بعدشم رفتیم یکم میوه و خوراکی خریدیمو و اومدیم طرف ماشین . بابا تا رفت تو ماشین گفت دزد اومده ولی من چون شیشه نشکسته بود و علائمی م...
نویسنده :
مامان باران
17:39